طی سالیان دراز،
زندگی مان به مجموعه ی بزرگی از مسائل حل نشده تبدیل شده است. یکی بعد از دیگری می آیند و به
انبارِ قدیمیِ مشکلات حل نشده پرتاب می شوند. تا بحال فکر کرده ایم که چرا در مقابل حل مسائل و مشکلاتمان اینگونه بی دست و پا و بی تجربه ایم؟تقریبا اکثریت ما انسان ها این احساس را تجربه کرده ایم که از هجمه ی عظیم مشکلات اجتماعی و ارتباطی به ستوه آمده باشیم و دلمان بخواهد روزی ازین زندان آزاد شویم. گوشه ی حیاط و خانه مان اتاقی است که هر بار از مقابل آن میگذریم چشممان به گذشته ها می افتد. به سوالاتی که بی جواب مانده اند. به اشتباهاتی که مرتکب شده ایم و به جدال و ستیزه هایی که با خود و با دیگران داشته ایم و بعد از مدتی ترجیح داده ایم همانطور بی نتیجه و بی نقطه ی پایان مسکوت بمانند. دلمان خواسته است گاهی برویم وسروسامانی به این اتاق بدهیم. هرچه باشد اینها هم قسمتی از اثاثیه ی خانه مان هستند. حتا اگر در اتاقی دربسته و خاک
خورده در ایوان اندیشه مان دست نخورده باقی مانده باشند. اما هر بار که به سراغشان می رویم مایوس و ناامید بازمیگردیم و قید اش را می زنیم.سنگینی بارِ مسائل حل نشده انسان را درمانده می کند. سالها می آیند و می روند و قسمتی از خانه که با ورود هیچ بهاری گردگیری نمی شود، عامل پژمردگی روح مان می شود. همچنین ناتوانی در بررسی و به نتیجه رسیدن، سرخوردگی و احساس تلخ و گزنده ی جایی برای من...
ما را در سایت جایی برای من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mjaiibarayemana بازدید : 208 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 17:12